حکایت و طنز

نکن ! نکن ! نکن !


--------------------------------------------------------------------------------











- شش سال اوّل زندگی:



• گریه نکن



• شیطونی نکن



• دست تو دماغت نکن



• تو شلوارت پیپی نکن



• مامانت رو اذیّت نکن



• روی دیوار نقاشی نکن



• انگشتت رو تو پریز برق نکن



• دمپایی بابا رو پات نکن



• به خورشید نگاه نکن



• شبها تو جات جیش نکن



• تو کمد مامان فضولی نکن



• با اون پسر بیتربیته بازی نکن



• اسباببازیها رو تو دهنت نکن



• زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن



• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن







2- دوره دبستان:



• موقع رفتن به مدرسه دیر نکن



• پات رو تو جامیزی نکن



• ورقهای دفترت رو پاره نکن



• مدادت رو تو دهنت نکن



• به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن



• تخته پاککن رو خیس نکن



• حیاط مدرسه رو کثیف نکن



• با دخترهای شمسی خانوم آمپول بازی نکن



• دست تو کیف بغل دستیت نکن



• تختهسیاه رو خطخطی نکن



• گچ رو پرت نکن



• تو راهرو سرو صدا نکن



• تو کلاس پچپچ نکن





• ATARI بازی نکن









3- دوره راهنمایی:



• ترقّه بازی نکن



• SEGA بازی نکن



• جاهای بدبد فیلمها رو نگاه نکن



• موقع برگشتن از مدرسه دیر نکن



• تو کوچه فوتبال بازی نکن



• دست تو جیبت نکن



• با مامانت کلکل نکن



• تو کلاس صحبت نکن



• بعد از ظهر سروصدا نکن



• با دختر شمسی خانوم منچ بازی نکن



• اتاقت رو شلوغ نکن



• روی میز بابات کتابهات رو ولو نکن



• با بچّههای بیادب رفت و آمد نکن





• جرّ و بحث نکن









- دوره دبیرستان:



• با کامپیوتر بازی نکن



• تو حموم معطّل نکن



• تقلّب نکن



• با دوستات موتورسواری نکن



• عصرها دیر نکن



• با دختر شمسی خانوم صحبت نکن



• با بابات دعوا نکن



• تو کلاس معلّمتون رو مسخره نکن



• تو خیابون دنبال دخترها نکن



• مردمآزاری نکن



• نصف شب سرو صدا نکن





• وقتت رو با مجله تلف نکن





• چشمچرونی نکن









- دوره دانشگاه:



• رشتهای رو که دوست داری انتخاب نکن



• ?? ساعته چت نکن



• سر کلاس درس غیبت نکن



• با دختر شمسیخانوم دل و قلوه ردّ و بدل نکن



• خیابونها رو متر نکن



• تو سیاست دخالت نکن



• با دخترهای مردم هر کاری دلت خواست نکن



• شب برای شام دیر نکن



• با مأمور پلیس کلکل نکن



• چراغ قرمز رو عشقی رد نکن



• موبایلت رو Reject نکن



• حذف پزشکی نکن



• آستین کوتاه تنت نکن



• همه رو دودره نکن









6- دوره سربازی:



• موهات رو بلند نکن



• روت رو زیاد نکن



• از اوامر سرپیچی نکن



• فرار نکن



• با اسلحه شوخی نکن



• غیبت نکن



• به آینده فکر نکن



• درگیری ایجاد نکن



• به فرمانده بیاحترامی نکن



• غیر از خدمت به هیچ چیز دیگری فکر نکن



• با رئیس عقیدتی جرّ و بحث نکن



• اعتراض نکن



• با دختر شمسی خانوم نامهنگاری نکن



• از تلف شدن وقتت ناله نکن



• از آشپزخونه دزدی نکن

















7- دوره شوهر بودن:



• با زنت شوخی نکن



• زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن



• به زنت خیانت نکن



• تو Orkut خودت رو Single معرفی نکن



• به زنهای دیگه نگاه نکن



• موبایلت رو قایم نکن



• از عکسهای قبل از ازدواجت نگهداری نکن



• پولت رو خرج دوستات نکن



• رفتار دوران مجرّدی رو تکرار نکن



• غیر از زندگی مشترک به هیچ چیز فکر نکن



• ریسک نکن





• بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن







8- دوره پدر بودن:



• بچّه رو تنبیه نکن



• به بچّه بیتوجّهی نکن



• بچّهت رو با بچّههای دیگه مقایسه نکن



• به بچّه توهین نکن



• بچّه رو از بازی منع نکن



• بچّهت رو به کتک زدن بچّه دختر شمسی خانوم تشویق نکن



• با بچّه کلکل نکن



• بچّه رو محدود نکن



• بچّه رو از جنس مخالف دور نکن



• به مادر بچّه بیتوجّهی نکن



• بچّه رو به هیچ چیز مجبور نکن



• آزادی بچّه رو محدود نکن



• به حلالزاده بودن بچّه شک نکن



• از خواستهای بچّه چشمپوشی نکن











- دوره پیری:



• برای بچّههات مزاحمت ایجاد نکن



• نوههات رو لوس نکن



• با پیرزنهای دیگه معاشرت نکن



• به خاطراتت فکر نکن



• پولت رو خرج نکن



• هوس جوونی نکن



• غیر از آخرتت به هیچ چیز فکر نکن



• با زنت بیوفایی نکن



• از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن



• لباس شاد تنت نکن



• به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجّه نکن



• تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن



• از گذشته ناله نکن



• به هر کی رسیدی، نصیحت نکن





• به آینده فکر نکن









- دوره پس از مرگ !



• حالا دیگه دوره نکن تموم شد! حالا هر کاری  دلت میخواد بکن....



• ......بکن


اوکسین ادز معتبرترین و بزرگترین سیستم کسب درآمد وبمسترها




ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصویر آرامش

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ...

اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود ، بلکه معنای حقیقی آرامش این است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



.

..شیطان وجود ندارد !!! ... (آلبرت انیشتین)



شاگرد زیرك و استاد!




استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.


نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا



..انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند . ((پائولوكوئیلو))2 خرداد 89 - 14:19

انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند !

با یک سبد در جلو ویک سبد در پشت...

در سبد جلو، صفات نیک خود را می گذاریم و در سبد پشتی، عیب های خود را نگه می داریم.

به همین دلیل در طول روزهای زندگی خود، چشمان خود را برصفات نیک خود می دوزیم و فشارها را درسینه مان حبس می کنیم.



در همین زمان بی رحمانه، در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند، تمامی عیوب او را می بینیم .

بدین گونه است که در باره خود بهتر از او داوری می کنیم، بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما راه می رود به ما با همین شیوه می اندیشد.

پائولو کوئیلو

.



ارسال نظر (0)

انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می روند . ((پائولوكوئیلو))



.

..حكایتی از پائولوكوئیلو20 اردیبهشت 89 - 08:07

حكایتی از پائولوكوئیلو

شهسواری به دوستش گفت: بیا به كوهی كه خدا آنجا زندگی می كند برویم.میخواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ كاری برای خلاص كردن ما از زیر بار مشقات نمی كند.



دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت كردن ایمانم می آیم .



وقتی به قله رسیدند ، شب شده بود. در تاریكی صدایی شنیدند :سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان كنید وآنها را پایین ببرید



شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد كه بار سنگین تری را حمل كنیم. محال است كه اطاعت كنم .



دیگری به دستور عمل كرد. وقتی به دامنه كوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را كه شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن كرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.







مرشد می گوید: تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .



مشاهده ادامه مطلب...



ارسال نظر (0)

حكایتی از پائولوكوئیلو



.

..بدگویی (شریعتی)15 اردیبهشت 89 - 08:02

بد گویی



هر کس بد ما به خلق گوید



ما صورت او نمی خراشیم



ما خوبی او به خلق گوییم



تا هر دو دروغ گفته باشیم!

.



ارسال نظر (0)

بدگویی (شریعتی)



.

..مرغ زیرك چون به دام افتد تحمل بایدش ...27 دی 88 - 12:23

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش



باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش



بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش



ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال



مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش



رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار



کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش



تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست



راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش



با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام



هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش



نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید



این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش



ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند



دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش



کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود



عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش



.



ارسال نظر (0)

مرغ زیرك چون به دام افتد تحمل بایدش ...



.

..خنده ی تو(شعری از پابلونرودا)26 مهر 88 - 08:09





نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ،

هوا را از من بگیر ، اما

خنده ات را نه .



گل سرخ را از من بگیر

سوسنی را كه میكاری ،

آبی را كه به ناگاه

در شادی تو سرریز میكند ،

موجی ناگهانی از نقره را

كه در تو میزاید .



از پس نبردی سخت باز میگردم

با چشمانی خسته

كه دنیا را دیده است

بی هیچ دگرگونی ،

اما خنده ات را كه رها میشود

و پرواز كنان در آسمان مرا میجوید

تمامی درهای زندگی را

به رویم میگشاید



عشق من ، خنده تو

در تاریك ترین لحظه ها میشكفد

و اگر دیدی ، به ناگاه

خون من بر سنگفرش خیابان جاری ست ،

بخند ، زیرا خنده تو

برای دستان من

شمشیری است آخته .



خنده تو ، در پاییز

در كنار دریا

موج كف آلوده اش را

باید برفرازد ،

و در بهاران ، عشق من ،

خنده ات را میخواهم

چون گلی كه در انتظارش بودم ،

گل آبی ، گل سرخ

كشورم كه مرا میخواند .



بخند بر شب

بر روز ،

بر ماه ،

بخند بر پیچاپیچ

خیابان های جزیره ، بر این پسر بچه كمرو

كه دوستت دارد ،

اما آنگاه كه چشم میگشایم و میبندم ،

آنگاه كه پاهایم میروند و باز میگردند ،

نان را ،

هوا را ،

روشنی را ،

بهار را ،

از من بگیر

اما خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا نبندم ...





(پابلو نرودا )

.



ارسال نظر (0)

خنده ی تو(شعری از پابلونرودا)



.

..متاع دوستی و گوهر وفای به عهد ... (امیر حسین سام)13 مهر 88 - 09:35

متاع دوستی و گوهر وفای به عهد



ببین برابر چشمت به خاک می‌ریزند

امیدهای عزیزی که برگ پاییزند

متاع دوستی و گوهر وفای به عهد

در این زمانه‌ی عسرت، حقیر و ناچیزند

مجوی مهر و محبت ز مردگانی که

مسیح را به صلیب ستم بیاویزند

دروغ در رگشان موج می‌زند، عجبا

ز مردمی که همه اهل زهد و پرهیزند!

شراب عشق به این زیرکان بده، شاید

دمی به مستیشان راستی بیامیزند...

.



ارسال نظر (0)

متاع دوستی و گوهر وفای به عهد ... (امیر حسین سام)



.

..خدا ...9 مهر 88 - 11:52

من خدایی را میشناسم که به راحتی میتوان از دست او گله کرد وقتی که با تمام وجود استدلالهای عقلی ات را به کار میگیری و میفهمی که هیچ کار او شبیه آدمیزاد نیست، خدایی که ساده و صبور گله ها یت را میشنود ،

لطف میکند و مهر می ورزد از جایی که گمانش را هم نمیکنی.

و خودم را میشناسم که همان شبان عاشقم و ایمانم را که ایمانی شبانی است به همان سادگی دشت. خدایی را که من می شناسم خانه ای دارد که هیچ محتسبی بر گرد آن نمی چرخد و میرغضبان شهر از دست رحمت او عاصی شده اند.

بهانه میگیرد که ببخشد. اشاره می طلبد که نوازش کند

و برای من، شبان ساده این دشت شعرهای عاشقانه می سراید و نمی سپارد آنها را حتّی به نسیم که خود بی هیچ واسطه ای در گوشم می نوازد و









صدایم می زند با شوق که..."بیا





.



ارسال نظر (0)

خدا ...



.

..صدای پای آب (سهراب سپهری)2 مهر 88 - 12:10

اهل كاشانم



روزگارم بد نیست



تكه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .



مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .



دوستانی ، بهتر از آب روان .



*****



و خدایی كه در این نزدیكی است :



لای این شب بوها ، پای آن كاج بلند.



روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .



*****



من مسلمانم .



قبله ام یك گل سرخ .



جانمازم چشمه ، مهرم نور .



دشت سجاده من .



من وضو با تپش پنجره ها می گیرم



در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .



سنگ از پشت نمازم پیداست :



همه ذرات نمازم متبلور شده است .



من نمازم را وقتی می خوانم



كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو



من نمازم را ، پی (( تكبیرة الاحرام )) علف می خوانم



پی (( قد قامت )) موج .



*****



كعبه ام بر لب آب



كعبه ام زیر اقاقی هاست .



كعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهربه شهر



(( حجر الاسود )) من روشنی باغچه است .



*****



اهل كاشانم



پیشه ام نقاشی است



گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما



تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است



دل تنهایی تان تازه شود .



چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم



پرده ام بی جان است .



خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .



*****



اهل كاشانم .



نسبم شاید برسد .



به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از خاك (( سیلك )).



نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد .



*****



پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف ،



پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،



پدرم پشت زمان ها مرده است .



پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود ،



مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد .



پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .



مرد بقال ازمن پرسید: چند من خربزه می خواهی ؟



من ازاو پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟



*****



پدرم نقاشی می كرد .



تار هم می ساخت ، تار هم می زد .



خط خوبی هم داشت .



*****



باغ ما در طرف سایه دانایی بود .



باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه ،



باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس آینه بود .



باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود .



میوه كال خدا را آن روز ، می جویم در خواب .



آب بی فلسفه می خوردم .



توت بی دانش می چیدم .



تا اناری تركی بر می داشت . دست فواره خواهش می شد .



تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق شنیدن می سوخت .



گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانید .



*****



شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت .



فكر ، بازی می كرد



زندگی چیزی بود . مثل یك بارش عید ، یك چنار پر سار .



زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسك بود .



یك بغل آزادی بود .



زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود .



*****



طفل پاورچین پاورچین ، دور شد كم كم در كوچه سنجاقكها



بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبك بیرون



دلم از غربت سنجاقك پر



*****



من به مهمانی دنیا رفتم



من به دشت اندوه



من به باغ عرفان



من به ایوان چراغانی دانش رفتم



رفتم از پله مذهب بالا .



تا ته كوچه شك ،



تا هوای خنك استغنا ،



تا شب خیس محبت رفتم .



من به دیدار كسی رفتم در آن سر عشق .



رفتم . رفتم تا زن ،



تا چراغ لذت ،



تا سكوت خواهش ،



تا صدای پر تنهایی .



*****



چیزها دیدم در روی زمین :



كودكی دیدم . ماه را بو می كرد .



قفسی بی در دیدم كه در آن ، روشنی پرپر می زد .



نردبانی كه از آن ، عشق می رفت به بام ملكوت .



من زنی را دیدم ، نور در هاون می كوبید .



ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی دور شبنم بود ،



كاسه داغ محبت بود .



من گدایی دیدم ، در به درمی رفت آواز چكاوك می خواست



و سپوری كه به یك پوسته خربزه می برد نماز



*****



بره ای را دیدم ، بادبادك می خورد



من الاغی دیدم ، یونجه را می فهمید



در چرا گاه (( نصیحت )) گاوی دیدم سبز



شاعری دیدم هنگام خطاب ، به گل سوسن می گفت : (( شما ))



*****



من كتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور



كاغذی دیدم ، از جنس بهار .



موزه ای دیدم ، دور از سبزه



مسجدی دور از آب



سر بالین فقیهی نومید ، كوزه ای دیدم لبریز سئوال



*****



قاطری دیدم بارش (( انشاء ))



اشتری دیدم بارش سبد خالی (( پند و امثال )) .



عارفی دیدم بارش (( تنناها یاهو ))



*****



من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .



من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت .



من قطاری دیدم .كه سیاست می برد ( و چه خالی می رفت . )



من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد .



و هواپیمایی ، كه در آن اوج هزاران پایی



خاك از شیشه آن پیدا بود :



كاكل پوپك ،



خالهای پر پروانه ،



عكس غوكی در حوض



و عبور مگس از كوچه تنهایی .



خواهش روشن یك گنجشك ،وقتی از روی چناری به



زمین می آید .



و بلوغ خورشید .



و هم آغوشی زیبای عروسك با صبح .



*****



پله هایی كه به گلخانه شهوت می رفت .



پله هایی كه به سردابه الكل می رفت .



پله هایی كه به بام اشراق



پله هایی به سكوی تجلی می رفت



*****



مادرم آن پائین



استكانها را در خاطره شط می شست



*****



شهر پیدا بود



رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ



سقف بی كفتر صدها اتوبوس



گل فروشی گلهایش را می كرد حراج



در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی بست



كودكی هسته زرد الویی روی سجاده بیرنگ پدر تف می كرد



و بزی از (( خزر )) نقشه جغرافی آب می خورد



*****



بند رختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب



چرخ یك گاریچی در حسرت واماندن اسب



اسب در حسرت خوابیدن گاریچی



مرد گاریچی در حسرت مرگ



*****



جشن پیدا بود ، موج پیدا بود



برف پیدا بود دوستی پیدابود



كلمه پیدا بود



آب پیدا بود ، عكس اشیا در آب



سایه گاه خنك یاخته ها در تف خون



سمت مرطوب حیاط



شرق اندوه نهاد بشری



فصل ول گردی در كوچه زن



بوی تنهایی در كوچه فصل .



دست تابستان یك بادبزن پیدا بود .



*****



سفر دانه به گل .



سفر پیچك این خانه به آن خانه .



سفر ماه به حوض .



فوران گل حسرت از خاك .



ریزش تاك جوان از دیوار .



بارش شبنم روی پل خواب .



پرش شادی از خندق مرگ .



گذر حادثــه از پشت كلام .



*****



جنگ یك روزنه با خواهش نور .



جنگ یك پله با پای بلند خورشید .



جنگ تنهایی با یك آواز .



جنگ زیبای گلابی ها با خالی یك زنبیل .



جنگ خونین انار و دندان .



جنگ (( نازی )) ها با ساقه ناز .



جنگ طوطی و فصاحت با هم .



جنگ پیشانی با سردی مهر .



*****



حمله كاشی مسجد به سجود .



حمله باد به معراج حباب صابون .



حمله لشگر پروانه به بنامه (( دفع آفات )) .



حمله دسته سنجاقك ، به صف كارگر (( لوله كشی )) .



حمله هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی .



حمله واژه به فك شاعر .



*****



فتح یك قرن به دست یك شعر .



فتح یك باغ به دست یك سار .



فتح یك كوچه به دست دو سلام .



فتح یك شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی .



فتح یك عید به دست دو عروسگ ، یك توپ



*****



قتل یك جغجغه روی تشك بعد از ظهر



قتل یك قصه سر كوچه خواب



قتل یك غصه به دستور سرود



قتل مهتاب به فرمان نئون



قتل یك بید به دست (( دولت ))



قتل یك شاعر افسرده به دست گل سرخ



همه روی زمین پیدا بود



نظم در كوچه یونان می رفت



جغد در (( باغ معلق )) می خواند



باد در گردنه خیبر ، بافه ای از خس تاریخ به



خاور می راند



روی دریاچه آرام (( نگین )) قایقی گل می برد



در بنارس سر هر كوچه چراغی ابدی روشن بود



*****



مردمان را دیدم



شهرها را دیدم



دشت ها را ، كوهها را دیدم



آب را دیدم ، خاك را دیدم



نورو ظلمت را دیدم



و گیاهان را در نور ، و گیاهان را د رظلمت دیدم



جانورها را در نور ، جانور ها را در ظلمت دیدم



و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت دیدم



*****



اهل كاشانم اما



شهر من كاشان نیست .



شهر من گم شده است .



من با تاب ، من با تب



خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام .



*****



من در این خانه به گم نامی نمناك علف نزدیكم .



من صدای نفس باغچه را می شنوم



و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد .



و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت ،



عطسه آب از هر رخنه سنگ ،



چكچك چلچله از سقف بهار.



و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی .



و صدای پاك ، پوست انداختن مبهم عشق،



متراكم شدن ذوق پریدن در بال



و ترك خوردن خودداری روح .



من صدای قدم خواهش را می شنوم



و صدای ، پای قانونی خون را در رگ .



ضربان سحر چاه كبوترها ،



تپش قلب شب آدینه ،



جریان گل میخك در فكر



شیهه پاك حقیقت از دور .



من صدای كفش ایمان را در كوچه شوق



و صدای باران را ، روی پلك تر عشق



روی موسیقی غمناك بلوغ



روی آواز انار ستان ها



و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب



پاره پاره شدن كاغذ زیبایی



پرو خالی شدن كاسه غربت از باد



*****



من به آغاز زمین نزدیكم



نبض گل ها را می گیرم



آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت



*****



روح من در جهت تازه اشیاء جاری است .



روح من كم سال است .



روح من گاهی از شوق ، سرفه اش میگیرد .



روح من بیكار است :



قطره های باران را ، درز آجرها را ، می شمارد .



روح من گاهی ، مثل یك سنگ سر راه حقیقت دارد



*****



من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن .



من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین .



رایگان می بخشد ، نارون شاخه خود را به كلاغ .



هر كجا برگی هست ، شوق من می شكفد .



بوته خشخاشی ، شست و شو داده مرا در سیلان بودن .



*****



مثل بال حشره وزن سحر را می دانم .



مثل یك گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن .



مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم .



مثل یك میكده در مرز كسالت هستم .



مثل یك ساختمان لب دریا نگرانم به كشش های بلند ابری



تابخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند ، تا بخواهی تكثیر



*****



من به سیبی خشنودم



و به بوئیدن یك بوته بابونه .



من به یك آینه ، یك بستگی پاك قناعت دارم .



من نمی خندم اگر بادكنك می تركد .



و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف كند .



من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم ،



رنگ های شكم هوبره را ، اثر پای بز كوهی را .



خوب می دانم ریواس كجا می روید .



سار كی می آید ، كبك كی می خواند ، باز كی می میرد .



ماه در خواب بیابان چیست ،



مرگ در ساقه خواهش



و تمشك لذت ، زیر دندان هم آغوشی.



*****



زندگی رسم خوشایندی است .



زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،



پرشی دارد اندازه عشق .



زندگی چیزی نیست ، كه لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.



زندگی جذبه دستی است كه می چیند .



زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .



زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .



زندگی تجربه شب پره در تاریكی است .



زندگی حس غریبی است كه یك مرغ مهاجر دارد.



زندگی سوت قطاری است كه در خواب پلی می پیچد.



زندگی دیدن یك باغچه از شیشه مسدود هواپیماست .



خبر رفتن موشك به فضا ،



لمس تنهایی (( ماه )) ،



فكر بوییدن گل در كره ای دیگر .



*****



زندگی شستن یك بشقاب است .



زندگی یافتن سكه دهشاهی در جوی خیابان است .



زندگی (( مجذور )) آینه است .



زندگی گل به (( توان )) ابدیت ،



زندگی (( ضرب )) زمین د رضربان دل ها،



زندگی (( هندسه )) ساده و یكسان نفس هاست .



*****



هر كجا هستم ، باشم ،



آسمان مال من است .



پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .



چه اهمیت دارد



گاه اگر می رویند



قارچ های غربت ؟



*****



من نمی دانم



كه چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ،



كبوتر زیباست .



و چرا در قفس هیچكسی كركس نیست



گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.



چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید



واژه را باید شست .



واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد



چتر را باید بست ،



زیر باران باید رفت .



فكر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .



با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .



دوست را ، زیر باران باید جست .



زیر باران باید با زن خوابید .



زیر باران باید بازی كرد .



زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد . نیلوفر كاشت ، زندگی تر شدن پی درپی،



زندگی آب تنی كردن در حوضچه (( اكنون )) است .



*****



رخت ها را بكنیم :



آب در یك قدمی است



روشنی را بچشیم .



شب یك دهكده را وزن كنیم . خواب یك آهو را .



گرمی لانه لك لك را ادراك كنیم .



روی قانون چمن پا نگذاریم



در موستان گره ذایقه را باز كنیم .



و دهان را بگشائیم اگر ماه در آمد .



و نگوئیم كه شب چیز بدی است .



و نگوئیم كه شب تاب ندارد خبر از بینش باغ .



و بیارایم سبد



ببریم اینهمه سرخ ، این همه سبز .



*****



صبح ها نان و پنیرك بخوریم



و بكاریم نهالی سر هرپیچ كلام .



و بپاشیم میان دو هجا تخم سكوت .



و نخوانیم كتابی كه در آن باد نمی آید



و كتابی كه در آن پوست شبنم تر نیست



و كتابی كه در آن یاخته ها بی بعدند .



و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد .



و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون .



و بدانیم اگر كرم نبود ، زندگی چیزی كم داشت .



و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت .



و اگر مرك نبود ، دست ما در پی چیزی می گشت .



و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون می شد .



و بدانیم كه پیش از مرجان ، خلائی بود در اندیشه دریاها



و نپرسیم كجاییم ،



بو كنیم اطلسی تازه بیمارستان را .



و نپرسیم كه فواره اقبال كجاست .



و نپرسیم كه پدرها ی پدرها چه نسیمی . چه شبی داشته اند .



پشت سرنیست فضایی زنده .



پشت سر مرغ نمی خواند .



پشت سر باد نمی آید .



پشت سرپنجره سبز صنوبر بسته است .



پشت سرروی همه فرفره ها خاك نشسته است .



پشت سرخستگی تاریخ است .



پشت سرخاطره موج به ساحل صدف سرد سكون می ریزد .



*****



لب دریا برویم ،



تور در آب بیندازیم



و بگیریم طراوت از آب .



ریگی از روی زمین برداریم



وزن بودن را احساس كنیم



*****



بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم



( دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین ،



می رسد دست به سقف ملكوت .



دیده ام ، سهره بهتر می خواند .



گاه زخمی كه به پا داشته ام



زیر و بم های زمین را به من آموخته است .



گاه در بستر بیماری من ، حجم گل چند برابرشده است .



و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس . )



و نترسیم از مرگ



مرگ پایان كبوتر نیست .



مرگ وارونه یك زنجره نیست .



مرگ در ذهن اقاقی جاری است .



مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .



مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می گوید .



مرگ با خوشه انگور می آید به دهان .



مرگ در حنجره سرخ ـ گلو می خواند .



مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است .



مرگ گاهی ریحان می چیند .



مرگ گاهی ودكا می نوشد .



گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .



و همه می دانیم



ریه های لذت ، پر از اكسیژن مرگ است . )



در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر كه از پشت چپرهای صدا می شنویم .



*****



پرده را برداریم :



بگذاریم كه احساس هوایی بخورد .



بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته كه می خواهد بیتوته كند .



بگذاریم غریزه پی بازی برود .



كفش ها را بكند . و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .



بگذاریم كه تنهایی آواز بخواند .



چیز بنویسد و



به خیابان برود .



ساده باشیم .



ساده باشیم چه در باجه یك بانك چه در زیر درخت .



*****



كار ما نیست شناسایی (( راز )) گل سرخ .



كار ما شاید این است



كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشیم .



پشت دانایی اردو بزنیم .



دست در جذبه یك برگ بشوییم و سر خوان برویم .



صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم .



هیجان را پرواز دهیم .



روی ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم .



آسمان را بنشانیم میان دو هجای (( هستی )) .



ریه را از ابدیت پر و خالی بكنیم .



بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم .



نام را باز ستانیم از ابر ،



ازچنار ، از پشه ، از تابستان .



روی پای تر باران به بلندی محبت برویم .



در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز كنیم .



*****

كار ما شاید این است



كه میان گل نیلوفر و قرن



پی آواز حقیقت بدویم .








Powered by WebGozar